کد مطلب:148721 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:297

پاک ترین نوع فداکاری
راجع به الحاق حر بن یزید به حسین (ع) روایتی دیگر از طرف راویان شیعه نقل شده است. آن روایت با آنچه مورخین شیعه چون ابن براج و ابن حنیفه نقل كرده اند از لحاظ علت فرق دارد. ابن براج و ابوحنیفه علل روانی الحاق حر بن یزید را به حسین (ع) فقط ناشی از این می دانند كه حسین (ع) نوه دختری پیغمبر اسلام بود. راویان دیگر می گویند كه حر بن یزید قبل از آن كه وارد كربلا شود می دانست كه حسین (ع) نوه دختری پیغمبر اسلام است ولی تصور نمی كرد كه جرئت كنند و با حسین (ع) بجنگند. به قول آن دسته از راویان شیعه كه الحاق حر بن یزید را به حسین (ع) فقط ناشی از این می دانند كه حسین نوه دختری پیغمبر اسلام بوده (حر) این طور فكر می كرده است: او می اندیشید كه قشون كشی عبیدالله بن زیاد علیه حسین (ع) جز تظاهری نیست و حاكم عراقین قصد قتل حسین (ع) را ندارد و فقط می خواهد او را وادار نماید كه با یزید بن معاویه بیعت كند و هر گاه اصرارش بدون فایده شد و فهمید كه حسین بیعت نخواهد كرد، از او دست برمی دارد و قشون خود را رجعت می دهد. در این روایت ذكری از ملاقات عمر بن سعد و حسین (ع) در روز نهم محرم نمی شود و به طریق اولی از این موضوع ذكر نمی شود كه حر بن یزید از نتیجه آن ملاقات اطلاع داشته و می دانسته كه عمر بن سعد فقط تا بامداد روز دیگر به حسین (ع) مهلت


داد و روز بعد جنگ در می گیرد و چون حسین (ع) حاضر به تسلیم نشده به قتل می رسید.

بر حسب این روایت حر بن زید تا بامداد روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری یقین داشته كه جنگ درنخواهد گرفت و یزید بن معاویه جرئت نخواهد كرد كه به روی نوه پیغمبر اسلام شمشیر بكشد در صورتی كه حر بن یزید می دانست كه پدر یزید بن معاویه به روی داماد پیغمبر اسلام كه علی بن ابی طالب (ع) باشد شمشیر كشید و چون پدر به روی داماد پیغمبر شمشیر كشید بعید نیست كه پسرش به روی پسر همان داماد شمشیر بكشد. حر بن یزید در شب دهم محرم، در اردوگاه عمر بن سعد به راحتی خوابید و روز بعد، وقتی آفتاب طلوع كرد از درخشندگی آن و لطافت هوا لذت برد زیرا در بامداد فصل پائیز اگر هوا ابر آلود نباشد هوای دشت های بین النهرین لطیف می شود و آفتاب، درخشنده تر از فصول جلوه می نماید.

حر بن یزید از درخشندگی اشعه خورشید و لطافت هوا به نشاط در آمد و خود را برای خوردن لقمة الصباح آماده كرد اما با تعجب دید كه قشون عمر بن سعد كه او نیز یكی از افسران آن قشون بود (اما در آن موقع ابواب جمع نداشت زیرا او را از ریاست یك واحد قشونی معزول كرده بودند) مشغول صف آرائی برای جنگ است. خواست نزد عمر بن سعد برود و از او بپرسد كه آیا براستی خواهان جنگ است یا این كه تظاهر به جنگ می كند تا حسین (ع) را تحت تاثیر قرار بدهد. اما رفتن نزد عمر بن سعد و پرسش راجع به جنگ را صلاح ندانست. چون او مورد سوء ظن عمر بن سعد قرار گرفته بود و فرمانده سپاه بین النهرین ظنین گردید كه حر بن یزید نسبت به حسین (ع) تمایل باطنی دارد و اگر نزد عمر بن سعد می رفت و آن سئوال را می كرد متهم به خیانت می شد و افسری كه در دوره جنگ بخواهد از خصم طرفداری كند و مانع از جنگ با او شود خائن، جلوه می كند و امروز هم بعد از سیزده قرن و نیم همین طور است. یكی از خویشاوندان حر بن یزید مشاهده كرد كه حر خیلی متفكر است و كنار سفره لقمة الصباح نشسته اما غذا نمی خورد. او تصور كرد كه حر بن یزید از جنگ بیم دارد و به او گفت من تو را ترسو نمی دانستم و آیا از این شصت یا هفتاد نفر كه در محاصره ما هستند می ترسی و مگر نمی دانی كه نیروی ما پانصد برابر آن ها است. حر بن یزید گفت از این شصت یا هفتاد نفر نمی ترسم بلكه از خدا وحشت دارم. قرة بن قیس پرسید برای چه از خدا وحشت داری؟ حر بن یزید جواب داد برای این كه امروز می خواهند مردی مظلوم را به قتل برسانند؟ قرة بن قیس گفت این مرد كه تو او را مظلوم می دانی، ظالم است زیرا بر خلیفه خروج كرده و می خواهد بین مسلمین تفرقه بیندازد و آتش جنگ برادر كشی را مشتعل نماید. حر بن یزید گفت آتش جنگ برادر كسی را یزید بن معاویه می خواهد مشتعل كند تا این كه خلافت ناحق خود را حفظ نماید. قرة بن قیس گفت به فرض این كه خلافت یزید بن معاویه ناحق باشد امروز، وضع مسلمین ثبات دارد و باید این ثبات و صلح باقی بماند و حسین (ع) می خواهد این آرامش و صلح را بر هم بزند و آتش جنگ داخلی را بین مسلمین شعله ور نماید. حر بن یزید گفت آیا تو این وضع را آرامش و صلح می دانی؟ قرة بن قیس گفت بلی.


حر بن یزید گفت این وضع آرامش و صلح هست اما برای یزید بن معاویه و عمال او نه برای مسلمین و مگر ندیدی كه روز روشن، مقابل چشم مزارها مسلمان، سر از بدن هانی بن عروه جدا كردند كه چرا میزبان مسلم بن عقیل بوده است. ما فرض می كنیم كه مسلم بن عقیل كافر مرتد بود و آیا اگر یك عرب، میزبان یك كافر مرتد بشود یابد او را كشت و قتل هانی بن عروه نه فقط مغایردین بود بلكه بر خلاف غیرت و فتوت قوم عرب به شمار می آمد و یزید بن معاویه با قتل هانی بن عروه غیرت و فتوت را در قوم عرب كشت. قرة بن قیس گفت این حرف ها را نزن چون برای تو گران تمام می شود. حر بن یزید گفت من از نتیجه حرف های خود وحشت ندارم. قرة بن قیس گفت عمر بن سعد نسبت به تو ظنین شده و به این اكتفا كرده كه تو را از فرماندهی معزول كند و اگر این حرف ها را به گوش او برسانند تو را به قتل خواهد رسانید و اگر من هم به جای عمر بن سعد فرمانده این سپاه بودم و در چنین روز، كه روز جنگ است این حرف ها را از تو می شنیدم تو را به قتل می رسانیدم. لقمة الصباح خود را به خور و برای جنگ آماده شو. حر بن یزید گفت دست از من بردار و برو.

قرة بن قیس از حر بن یزید دور شد تا این كه خود را برای جنگ آماده كند. حر بن یزید از این جهت به خویشاوند خود گفت كه دست از او بردارد و دور شود كه بتواند خود را به حسین برساند. چون می دانست اگر قرة بن قیس ببیند كه وی به سوی كاروان حسین می رود ممانعت خواهد كرد و اگر خود نتواند ممانعت كند افسران و سربازان سپاه را به كمك می طلبد تا نگذارند حر بن یزید به حسین (ع) ملحق شود و بعد از این كه قرة بن قیس رفت حر بن یزید بدون این كه لقمة الصباح بخورد به غلامش گفت كه سفره غذا را برچیند اما آماده نگاه دارد كه در جای دیگر غذا بخورند و سپس با پسرش (علی) و غلامش راه كاروان حسین (ع) را پیش گرفت و بعد از این كه به حسین (ع) ملحق شد و خیال خود را از آن حیث آسوده كرد لقمة الصباح خورد. یك روایت دیگر كماكان از راویان شیعه، حاكی از این است كه قرة بن قیس می دانست كه حر بن یزید قصد دارد به حسین (ع) ملحق شود و از رفتن وی به سوی كاروان حسین (ع) ممانعت نكرد به موجب این روایت وقتی قرة بن قیس حر بن یزید را متفكر دید و مشاهده كرد كه غذا نمی خورد علت تفكر او را پرسید و حر بن یزید جواب داد من از این جهت فكر می كنم كه در دو راه ایستاده ام و یكی از آن راه ها به سوی حق می رود و راه دیگر به طرف ناحق و یكی از آن راه ها به بهشت منتهی می گردد و راه دیگر به جهنم. قرة بن قیس از او پرسید اكنون چه می خواهی بكنی؟ حر بن یزید گفت می خواهم راه حق و بهشت را انتخاب كنم. قرة بن قیس گفت اما اگر این راه را انتخاب كنی بازماندگان خود را دچار جهنم خواهی كرد یعنی زندگی بر آنها جهنم خواهد شد. حر گفت مگر بازماندگان من تا ابد زنده هستند و مگر آن ها نمی میرند و بعد از این حرف حر بن یزید با پسرش علی و غلامش به سوی كاروان حسین (ع) به راه افتاد و بار دیگر می گوئیم كه روایت الحاق حر بن یزید هنگام بامداد به حسین (ع) ضعیف


است و او نمی توانسته هنگام صبح مقابل چشم هزارها سرباز به كاروان حسین (ع) ملحق شود آن هم بعد از طلوع آفتاب كه اردوگاه به كلی برچیده شده بود و عمر بن سعد صفوف خود را آراست و آماده جنگ است و روایت الحاق حر بن یزید به حسین (ع) هنگام شب، بیشتر مقرون به واقعیت جلوه می كند. در بین این روایات آن چه مسلم می باشد این است كه حر بن یزید به حسین (ع) ملحق شد و آن چه غیر قابل تردید به نظر می رسد این است كه در تاریخ دنیا، این گونه الحاق، جز در افسانه ها كه جنبه تاریخی ندارد به نظر نمی رسد برای این كه در زندگی آدمی، الزامات مادی به قدری قوی است كه وقتی می خواهد با یك گروه قطع رابطه كند و به گروه دیگر بپیوندد آن الزامات را در نظر می گیرد. كسانی هستند كه جویای نام بعد از مرگ می باشند و خود را از قیود مادی می رهانند تا این كه بتوانند نام خود را بعد از مرگ باقی بگذارند اما حر بن یزید در فكر حفظ نام نبود و نمی خواست بعد از مرگ اسمش باقی بماند چون بین اعراب تا آن زمان نوشتن تاریخ متداول نبود تا این كه نام كسی بعد از مرگش از بین نرود و اگر ما امروز، حر بن یزید را می شناسیم بطفیل چیزهائی است كه زین العابدین (ع) پسر حسین (ع) وزن های خانواده او گفته اند. بر اثر این كه در آن موقع تاریخ نوشته نمی شد ما از اسم سی ایرانی كه در شب دهم محرم به حسین (ع) ملحق شده اند بی اطلاع هستیم و نمی دانیم كه آنها جزو عده موسوم به هفتاد و دو نفر هستند كه با حسین (ع) بودند یا غیر از آنها به شمار می آمدند و اسامی عده ای از این هفتاد و دو تن را هم نمی دانیم.

فداكاری حر بن یزید در راه حسین (ع) پاك ترین نوع فداكاری به شمار می آمد چون حر بن یزید از آن فداكاری نه منظور مادی داشت نه منظور معنوی و نیز كامل ترین نوع فداكاری به شمار می آمد زیرا حر بن یزید بازماندگان خود را هم فدا كرد و بر كسی پوشیده نیست كه به طور كلی فدا كردن بازماندگان، دشوارتر از این است كه شخص خود را فدا كند. گر چه افرادی خودپرست هستند كه همه چیز را برای خود میخواهند، و زن و فرزندان را فدا می كنند كه خویش به راحتی زندگی نمایند. اما شماره افراد خودپرست كم است و در انسان و جانوران دیگر، علاقه نسبت به فرزندان زیاد می باشد و مردان حاضرند خود را برای آسایش فرزندان فدا نمایند و دلیل علاقه حر بن یزید به فرزندانش این بود كه علی پسر بزرگش را با خود به كاروان حسین (ع) برد كه مبادا بعد از رفتن او به دست عمر بن سعد بیفتد و آن مرد به كینه حر بن یزید آن پسر ا مورد شكنجه قرار بدهد. تصور نمی كنیم كه در تاریخ مغرب زمین بتوان، واقعه ای نظیر الحاق حر بن یزید به حسین (ع) یافت و آن گونه الحاق در قومی چون ارعاب كه ساده و صمیمی و خشن و بی اعتنا نسبت به مرگ بودند، اتفاق می افتاد و مغرب زمینی مآل اندیش همه چیز خود را یك مرتبه فدا نمی كرد بدون این كه كوچكترین پاداش مادی یا معنوی (از جنبه معاد مسلمین گذشته) برای وی داشته باشد. در مغرب زمین فداكاران متعدد بوده اند كه در راه دین یا در راه مراد خود


یا در راه مخدوم جان سپردند و هر كس كه اهل تاریخ می باشد آن ها را می شناسد و عامه مردم هم، نام آنهائی را كه بیشتر معروف هستند می دانند. اما در بین آن ها كمتر كسانی به نظر می رسند كه داوطلبانه، بدون این كه مجبور باشند برای ابراز ارادت به دیگری مرگ را استقبال كرده باشند. تمام كسانی كه در مغرب زمین در آتش سوختند، محكوم به سوختن شدند و خودشان نمی خواستند بسوزند و اگر می توانستند خود را از سوختن نجات می دادند. ما نمی خواهیم قربانی شدن آنها را در راه دین كوچك جلوه بدهیم اما همه می دانند تمام كسانی كه به حكم دادگاه های انكیزیسیون (دادگاه های تفتیش عقاید در اروپای غربی - مترجم) سوختند به اجبار، دچار آن شكنجه گردیدند. بعضی از آن ها هم بدون این كه ادعائی داشته باشند و حرفی بزنند، قربانی نظریه های خصوصی و شعله آتش شدند. (تورك مادا) رئیس سازمان انكیزیسیون در دوره ریاست خود نزدیك پنجاه نفر را برای تسكین خشم خود و گرفتن انتقام خصوصی در آتش سوزاند. در قرون وسطی عده ای از شوالیه های اروپا در راه مخدوم خود (طبق رسوم آن دوره) جان فدا كردند ولی آنها مطیع قوانین اصیل زادگی بودند و قوانین مزبور به آنها حكم می كرد كه خود را در راه مخدوم فدا نمایند. در دوره ای كه لوئی شانزدهم پادشاه فرانسه و همسرش (ماری آنتوانت) محبوس انقلابیون فرانسه بودند چند نفر از اصیل زادگان، درصدد برآمدند كه آن ها را از حبس نجات بدهند و جان بر سر آن كار نهادند و آن ها هم از قوانین اصیل زادگی اطاعت می كردند و یكی از آن ها مردی بود كه در روز اعدام ماری آنتوانت او را از زیر پایه (گیوتین) خارج كردند و وقتی از او پرسیدند كه آنجا چه می كند گفت كه می خواسته است ماری آنتوانت را نجات بدهد. اما حر بن یزید مجبور نبود كه به حسین ملحق شود و هیچ دادگاه او را محكوم نمی كرد كه دست از خلیفه وقت بكشد و به حسین (ع) ملحق گردد. قانونی هم چون قانون اصیل زادگی وجود نداشت كه او را وادارد كه برای حمایت از حسین (ع) دست از عمر بشوید و خود و خانواده اش را فدا نماید. تصمیمی كه حر بن یزید برای الحاق به حسین (ع) گرفت به نظر می رسد كه آنی بوده و او شب دهم محرم سال شصت و یكم هجری یا این كه در بامداد آن روز ناگهانی مصمم گردید كه به حسین (ع) ملحق شود. اما نباید تصمیم او را از لحاظ روانی خلع الساعه دانست. هر كس آزموده كه جز در مواقع ناگهانی، مثل خطر سیل، تصمیمی كه ما می گیریم نتیجه افكار و نقشه هائی است كه روزها بلكه سال ها در خاطر ما بوجود آمده و قوت گرفته و پیشرفت كرده و به مرحله اخذ تصمیم رسیده است. گاهی از اوقات ما خود متوجه نیستیم كه فكری در خاطر ما قوت می گیرد و پیش می رود. تو گوئی آن فكر در شعور باطنی ما قوت می گیرد كه ما خود از آن بدون اطلاع هستیم. فی المثل آرزو می كنیم چیزی را كه بضاعت ما اجازه خریداری آن را نمی دهد خریداری نمائیم. این فكر روزها و هفته ها و ماه ها بلكه سال ها در ذهن ما قوت


می گیرد و گاهی ما خود نمی دانیم كه اندیشه و آرزوی مزبور مانند درختی كه بر اثر دریافت غذا از زمین و كاربون از هوا در حال رشد می باشد، رشد می كند. یك روز پولی به دست ما می رسد و ما می رویم و آن شیئی را كه تا آن روز نمی توانستیم ابتیاع كنیم خریداری می نمائیم و آشنایان از تصمیم ناگهانی ما برای خرید آن شیئی حیرت می كنند و نمی دانند كه ما سال ها در خاطر خود، زمینه را برای اخذ تصمیم آماده كرده ایم. در یكی از (تراژدی) های شكسپیر، قهرمان تراژدی، یك مرتبه، شمشیر خود را در شكم دیگری فرومی نماید، در صورتی كه چند لحظه قبل از آن تصور نمی شد كه وی مبادرت به آن كار بكند و می گوید سال ها است كه من می خواستم شمشیر خود را در شكم تو فروكنم.

الیزابت اول ملكه انگلستان به طوری كه در تاریخ آن كشور نوشته شده به (فرنسیس دریك) یكی از درباریان خود گفت شما گمان می كنید كه من امروز دستور دادم كه (ماری استوارت) را محاكمه كنند؟... سال ها است كه این تصمیم در خاطر من بود و امروز به موقع اجرا گذاشته شد [1] .

(فره دگوند) ملكه معروف فرانك كنه رقیب خود (برونهو) را با شكنجه ای طولانی به قتل رسانید به اطرافیان خود گفت سی سال كه من می خواستم این زن را مورد شكنجه قرار بدهم و اكنون به آرزوی خود رسیدم. گاهی از اوقات حتی تصمیمات كوچك ما نتیجه اندیشه ای است طولانی و ما روزها و هفته ها فكری را در خاطر می پرورانیم و آن گاه روزی فرامی رسد كه فرصتی به دست می آوریم و آن را به موقع اجرا می گذاریم.

تصمیم حر بن یزید هم برای الحاق به حسین (ع) گرچ ه به ظاهر یك تصمیم ناگهانی بود اما سال ها مثل نهالی كه جوانه بزند و آن گاه رشد كند و درختی تنومند گردد در خاطر حر بن یزید جوانه زد و رشد كرد و مبدل به درختی تنومند شد. شاید خود آن مرد متوجه نبود كه فكر گسستن از یزید بن معاویه و پیوستن به حسین بن علی (ع) در خاطرش، قوت می گیرد، و پیشرفت می كند. بعید نیست كه آن فكر در آن روز كه به حكم عبیدالله بن زیاد مجبور شد با یزید بن معاویه بیعت كند در خاطر حر بن یزید بوجود آمده باشد. در آن روز، حر بن یزید برای اولین مرتبه نزد وجدان خود شرمنده شد كه چرا زیر بار یك عمل ناحق و زور رفته است. وقتی كه می گوئیم عمل ناحق منظورمان معنای مطلق ناحق نیست بلكه منظورمان، مفهوم ناحق مطابق استنباط حر بن یزید است. آن مرد عمل حق را این می دانست كه مردم به رضا و رغبت با یك


خلیفه بیعت كنند و به رسم امروز، به او رای بدهند و اگر داوطلب خلافت، حائز اكثریت شد در آن صورت خلیفه بر حق است. اما حر بن یزید می دانست كه یزید بن معاویه مورد تمایل اكثریت مسلمین نیست و خود او هم نمی خواست به یزید رای بدهد خاصه آن كه پدرش معاویه خلیفه بود و تا وقتی خلیفه ای حیات داشته باشد با خلیفه دیگر بیعت نمی كنند. حر بن یزید نزد خود شرمنده شد كه چرا با ناحق بیعت كرد. ابن براج می گوید او نمی توانست به استناد این كه مجبور بوده با یزید بن معاویه بیعت كند، خود را آسوه خاطر نماید چون نفس ناطقه او به قول مورخ شیعه به او می گفت علت این كه تو مجبور شدی با ناحق بیعت كنی برای این بود كه به این دو روزه عمر خیلی علاقه داری و اگر از این دو روزه زندگی صرف نظر می كردی مجبور به بیعت با ناحق نمی شدی آن پشیمانی وجدان كه در آن روز در حر بن یزید بوجود آمد او را رها نكرد و بعد از این كه از یزید بن معاویه منصب گرفت پشیمانی وجدان او بیشتر شد و نهالی كه در وجودش روئیده بود به مرحله رشد رسید. اما ظرف او لبریز نشده بود كه تصمیم قطعی بگیرد تا این كه حسین (ع) را دید. در روزهای اول دیدار حسین (ع) نیز ظرف حر بن یزید لبریز نشده بود و هنوز علاقه به مال و منصب و زن و فرزندان او را به زندگی پایبند می كرد و چون طبق قاعده روان شناسی ما دیگران را از روی خود مورد قضاوت قرار می دهیم تصور می كرد كه حسین (ع) هم مثل اوست و مخالفتش با یزید بن معاویه و دشمنی یزید با او بیش از تظاهری نیست و آن دو، جنگ زرگری می كنند و حسین بن علی (ع) با تظاهر به مخالفت با یزید می خواهد مزایا دریافت نماید و آن گاه بیعت كند و یزید بن معاویه هم به طور حتم برای جلب موافقت حسین (ع) به او مزایا خواهد داد و شاید وی را والی یكی از كشورهای اسلامی خواهد نمود چون علاوه بر این كه او، نوه پیغمبر است از حیث سن و تجربه شایستگی دارد كه والی یكی از بلاد اسلامی شود. حتی تا روز نهم محرم نیز حر بن یزید، روش حسین (ع) را با تردید مورد قضاوت قرار می داد و تصور می نمود كه مخالفت حسین (ع) همچنان تظاهر است و اگر یزید بن معاویه به او مزایای قابل توجه بدهد با وی بیعت خواهد كرد. اما در شب دهم محرم بعد از آخرین ملاقات عمر بن سعد فرمانده سپاه با حسین (ع) و جواب منفی كه حسین (ع) به او داد، حر بن یزید فهمید كه روش منفی حسین (ع) نسبت به یزید بن معاویه تظاهر نیست بلكه عقیده واقعی آن مرد می باشد. آن وقت حر بن یزید تكان خورد و به خویش گفت: این مرد اگر از تو ثروتمندتر نباشد به اندازه تو دارای ثروت است و زن و فرزند دارد و مثل هر فرد عادی به زن و فرزندانش علاقمند می باشد. كافی است كه او بگوید با یزید بن معاویه بیعت می كنم تا این كه والی یكی از كشورهای اسلامی شود و آن قدر ثروت به دست بیاورد كه نتواند حساب آن را نگاه دارد. اما این مرد از ثروتی كه امروز دارد و از مقام و ثروتی كه در آینده به دست خواهد آورد صرفنظر می كند و موافقت می نماید كه


به قتل برسد و خانواده اش اسیر گردد تا این كه دست در دست یزید بن معاویه نگذارد و با ناحق بیعت نكند. آیا تو از او بزرگتر هستی؟... آیا جان تو نزد تو، عزیزتر از جان او، نزد اوست؟ چطور او كه از تو بزرگتر است می تواند از همه چیز صرفنظر كند و تو نمی توانی از این منصب كوچك (كه به تازگی از آن معزول شده ای) صرفنظر نمائی. چهار سال است كه تو نزد وجدان خود پشیمان هستی كه چرا با مردی كه اكثریت مسلمین به او رای ندادند و لذا خلیفه بر حق نیست بیعت كرده ای و آیا باز هم می خواهی این شرم را تحمل نمائی و آیا موقع آن فرانرسیده كه خود را از این محكومیت وجدانی نجات بدهی؟ حر بن یزید فكر كرد كه اگر حسین (ع) كشته شود و او زنده بماند، محكومیت وجدانی اش سنگین تر خواهد شد چون دیده است كه مردی محترم تر از او برای این كه با ناحق بیعت نكند كشته شد ولی او، زنده ماند و ننگ وجدانی بیعت كردن با ناحق را همچنان تحمل كرد. در آن موقع ظرفی كه مدت چهار سال قطره قطره در آن فرومی ریخت و پر شده بود با آخرین قطره لبریز شد و نهالی كه مدت چهار سال در خاطر آن مرد رشد كرده، تنومند شده بود، بارور گردید و حر بن یزید تصمیم قطعی را گرفت و عزم كرد كه از یزید بن معاویه جدا شود و به حسین (ع) بپیوندد.این سوال پیش می آید كه حر بن یزید كه از یزید بن معاویه گسست و به حسین (ع) پیوست آیا او را خلیفه می دانست یا نه؟ ما دیدم كه در شب دهم محرم وقتی حر بن یزید به حسین (ع) رسید و مورد پرسش قرار گرفت و حسین (ع) از او توضیح خواست كه چه شد به او ملحق گردید حر بن یزید گفت من به چهار علت از یزید بریدم و به تو پیوستم و به موجب این چهار دلیل تو را بر حق می دانم. حر بن یزید مردی بود قانونی یعنی علاقمند به نص و روح قانون و در نظر وی شخصی خلیفه به شمار می آمد كه اكثریت مسلمین به رضا و رغبت به خلافت وی رای داده باشند اما در مورد حسین (ع) اخذ رای به عمل نیامده بود و گر چه مردم كوفه با حسین (ع) بیعت كردند و ایرانیان گفتند كه میل دارند حسین (ع) پیشوای مذهبی آنها باشد اما اكثریت مسلمین با حسین (ع) بیعت نكرده بودند. واقعیت این است كه در هیچ دوره اكثر مسلمین با مردی كه می خواست خلیفه بشود بیعت نمی كردند و حتی هنگام بیعت كردن با خلیفه اول و دوم با اینكه هنوز حدود قلمرو اسلامی از عربستان تجاوز نكرده بود باز اكثر مسلمین با خلیفه اول و دوم بیعت نكردند برای این كه مسلمین در تمام عربستان متفرق بودند و قسمتی از آنها اطلاع حاصل نمی كردند كه خلیفه زندگی را بدرود گفته و باید خلیفه ای دیگر را انتخاب كرد و بعد از این كه حدود قلمرو اسلام از عربستان تجاوز كرد و از یك طرف به رود (سند) و از طرف دیگر به اندلس (اسپانیا) محدود گردید، هر خلیفه كه در دمشق (در دوره امویان) یا در بغداد (در دوره عباسیان) انتخاب می شد خلیفه تمام مسلمین بود بدون این كه اكثریت مسلمین با وی بیعت كرده باشند یعنی خلیفه ای كه در دمشق یا بغداد انتخاب می شد بر تمام مسلمین تحمیل می گردید.



[1] ماري استوارت ملكه كشور اسكاتلند واقع در شمال انگلستان و زيبا بود و اليزبات اول ملكه انگلستان كه از سال 1558 تا سال 1603 ميلادي سلطنت كرد او را تسليم دادگاه نمود و ماري استوارت محكوم به اعدام گرديد و با تبر، سر از پيكرش جدا كردند - مترجم.